تک پارتی جونگ کوك[از کجا فکرمو خوندی دارلینگ؟؛...]
باهم قهر بودن
این کار هرشبشون شده بود
انگار بدون قهر کردن،دعوا یا تنفر نمیتونستن زندگی کنن
هردوشون از هم متنفر بودن قطعا اگه پای مافیا بودن جونگ کوک وسط نبود اون دختر قبول نمیکرد باهاش ازدواج کنه یا اون پسر هم مجبور به ازدواج با یکی از دخترای خوانواده کیم نمیشد...دیگه ساعت تقریبا نزدیکه یازده شب بود
صدای قدمای بلندش بعد صدای باز شدن در توی عمارت شنیده میشد،دنبالش گشت که تو اشپزخونه دیدش
از پشت بغلش کرد و بدن دختر رو به بدن خودش چسبوند
_حواست هست داری چیکار میکنی؟!
جونگ کوک:سخت نگیر
_مستی چیزی هستی؟تو هیچوقت منو بغل نکردی
جونگ کوک:نه!تو هوشیاری کامل بغلت کردم
_هنوز که قهر بودنمونو یادت نرفته؟یا ازدواجه اجبا...
جونگ کوک:سخت برات که ساکت باشی؟
_اه....فقط فکر نمیکردم ناز کشیدن بلد باشی
جونگ کوک:خنده داره!من قرار نیست نازت رو بکشم
_منم قرار نیست امشب زیرت جون بدم
جونگ کوک:از کجا فکرمو خوندی دارلینگ؟
_تو هیچوقت اینطوری رفتار نمیکنی بجز اینکه منو برای نیازت بخوای
جونگ کوک:خوشحال باش که حداقل برای رفع نیازم به درد میخوریو ازت استفاده میکنم..
برگشت سمت پسر و سیلی محکمی به صورتش زد
رد چندتا از انگشت هاش مونده بود...
جونگ کوک:اون شب توی دعوا گفتم دیگه حق نداری بهم سیلی بزنی نه؟اه...بهت گفتم انجامش نده خودت خواستی
نزاشت کلمه ای از دهن دختر خارج بشه،بردش توی اتاقش دستاش رو به تخت بست
به حرفاش گوش نمیداد توجه به اشک های دختر نمیکرد
قبل شروع اون شب رویایی برای خودش و عذاب اور برای اون دختر
فقط خم شد و در گوشش زمزمه کرد....
جونگ کوک:لازم نیست که یاداوری کنم چی صدام کنی نه؟دارلینگ؟!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
میدونم چرت شد،حق دارین نخونین یا لایک نکنین
و ببخشید دیر گذاشتم
این کار هرشبشون شده بود
انگار بدون قهر کردن،دعوا یا تنفر نمیتونستن زندگی کنن
هردوشون از هم متنفر بودن قطعا اگه پای مافیا بودن جونگ کوک وسط نبود اون دختر قبول نمیکرد باهاش ازدواج کنه یا اون پسر هم مجبور به ازدواج با یکی از دخترای خوانواده کیم نمیشد...دیگه ساعت تقریبا نزدیکه یازده شب بود
صدای قدمای بلندش بعد صدای باز شدن در توی عمارت شنیده میشد،دنبالش گشت که تو اشپزخونه دیدش
از پشت بغلش کرد و بدن دختر رو به بدن خودش چسبوند
_حواست هست داری چیکار میکنی؟!
جونگ کوک:سخت نگیر
_مستی چیزی هستی؟تو هیچوقت منو بغل نکردی
جونگ کوک:نه!تو هوشیاری کامل بغلت کردم
_هنوز که قهر بودنمونو یادت نرفته؟یا ازدواجه اجبا...
جونگ کوک:سخت برات که ساکت باشی؟
_اه....فقط فکر نمیکردم ناز کشیدن بلد باشی
جونگ کوک:خنده داره!من قرار نیست نازت رو بکشم
_منم قرار نیست امشب زیرت جون بدم
جونگ کوک:از کجا فکرمو خوندی دارلینگ؟
_تو هیچوقت اینطوری رفتار نمیکنی بجز اینکه منو برای نیازت بخوای
جونگ کوک:خوشحال باش که حداقل برای رفع نیازم به درد میخوریو ازت استفاده میکنم..
برگشت سمت پسر و سیلی محکمی به صورتش زد
رد چندتا از انگشت هاش مونده بود...
جونگ کوک:اون شب توی دعوا گفتم دیگه حق نداری بهم سیلی بزنی نه؟اه...بهت گفتم انجامش نده خودت خواستی
نزاشت کلمه ای از دهن دختر خارج بشه،بردش توی اتاقش دستاش رو به تخت بست
به حرفاش گوش نمیداد توجه به اشک های دختر نمیکرد
قبل شروع اون شب رویایی برای خودش و عذاب اور برای اون دختر
فقط خم شد و در گوشش زمزمه کرد....
جونگ کوک:لازم نیست که یاداوری کنم چی صدام کنی نه؟دارلینگ؟!
ـ پآیآں
ںویسںده:جئوں ویکׅׅتوریآ
میدونم چرت شد،حق دارین نخونین یا لایک نکنین
و ببخشید دیر گذاشتم
۳.۷k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.